رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

رونیکا عسلی

یک سال است مادرم

    در استانه ی یکسالگی مادر شدنم هستم... خیلی تغییر کرده ام...خیلی.... شاید بهتر است بگویم عاشقانه تغییر کرده ام...نرم و لطیف...تلاشی نبوده...همه ذاتی و مادرانه بود...همه به عشق فرزندم بود...واین جای شگفتی دارد... و این یعنی خدایم خیلی هوایم را دارد... یکسال است ...شبها اگاهانه...کم خواب...یا اصلا نخوابیده ام... یکسال است...با عشق هر روز پوشک تو را عوض کرده ام ...پاهای نرم و پنبه ایت را شسته ام...  یکسال است...لباسهای یک وجبی ات را اول لکه گیری میکنم بعد با دست اب میکشم …… یکسال است...دمای بدنم با دمای بدنت تنظیم شده....  یکسال است...بوی زیر گردنت...بوی دهانت...م...
28 اسفند 1392

به دخترم

    وقتی راه رفتن اموختی، دویدن بیاموز،دویدن که اموختی پرواز را... راه رفتن بیاموز زیرا راه هایی که می روی جزئی از تو میشوند وسر زمین هایی که میپیمایی بر مساحت تو اضافه می کنند.  دویدن بیاموز چون هرچه را که بخواهی دور است وهر قدر که زود باشی دیر. وپرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی برای انکه به اندازه فاصله زمین تا اسمان گسترده باشی. من راه رفتن را از یک سنگ اموختم،دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت باد ها از رفتن چیزی به من نگفتند زیرا انقدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند! پلنگان هم دویدن یادم ندادند وپرندگان نیز پرواز را!  اما سنگی که درد ...
1 اسفند 1392
1